چطور می نویسید؟

بعضی ها دست به کیبرد می شوند و زنجیره ای از اولین کلماتی که به ذهنتان می رسد را تایپ می کنند.

و یا سعی می کنند ساختارمند حرکت کنند، از نقشه های ذهنی استفاده کنند، عناوین اصلی رو مینویسید و این فرآیند رو برای هر قسمت تکرار می کنید.

اینکه از کدوم روش استفاده کنید بستگی به نحوه دید شما نسبت به مساله داره و این مارو به دو روش کلی می رسونه. استفاده از شهود و مهارت یا منطق و ساختار و تکنیک.


این سوال رو در نظر بگیرید:
اگر قسمت یک کتاب همراه با کاور 110 تومان باشد و قیمت کتاب 100 تومان بیشتر از قیمت کاور باشد، قیمت کاور چقدر است؟

….

جواب اکثر مردم 10 تومان.

این استفاده از شهود برای حل مساله است. اما کسی به جواب درست (5 تومان) می رسد که در برابر میل ناخودآگاه برای نتیجه گیری عجولانه مقاومت کند، لحظه ای درنگ کند و از ریاضیات پایه کمک بگیرد.

در طول تاریخ، بشر پیشرفت های خود را مدیون استفاده از منطق و استدلال بوده و هست. همان طرز فکری که باعث شد گالیلئو گالیله پر و سنگ را در دست بگیرد و نتیجه گیری شهودی خود را به چالش بکشد.

در تمام این مثال ها رد پای دو طرز فکر دیده می شود گویی که دو ذهنیت در درون ما وجود دارد و در شرایط مختلف از یکی یا هردو اینها استفاده می کنیم. اول، ذهنیتی عجول اما سریع که بر اساس غرایز، شهود و احساسات دست به عمل می زند که من آن را ذهنیت هنرمند می نامم و در مقابل آن ذهنیتی صبور، منطقی و کند که از استدلال و منطق استفاده می کند و نام آن را ذهنیت مهندس میگذاریم.

به بیانی میتوان گفت در درون تک تک ما ، یک مهندس هست و یک هنرمند که رد پای آن ها در زندگی روزمره ما دیده می شود.

ذهنیت هنرمند آزاد و بی قید و بند است. دید او خارج از چارچوب است و همینجاست که خلاقیت بوجود می آید. این خصوصیات در کودکان، که ذهنیت هنرمند در آنها غالب است به وضوح دیده می شود. کودکان به اصطلاح خارج از جعبه می اندیشند چون هنوز به محدودیت های دنیای اطراف خود کاملا آگاه نیستند.

یه هنرمند به سختی میتونه دلیلی برای تصمیماتش بیاره. تغییراتی که یه هنرمند در اثر خودش بوجود میاره صرفا بر اساس حسی هست که بهش دست میده.

It just feels right. you know?

این طبع هنری در همه ما کم و بیش وجود داره. اگر یک مستطیل عادی و یک مستطیل با نسبت طلایی را در مقابل شما قرار بدهند احتمالا احساس میکنید علاقه بیشتری به مستطیل دوم دارید و این شهود ما بود که ما رو به نسبت طلایی رسوند. هنر قابل توضیح نیست، چون برای توضیح دادن باید از زبان یا سمبل استفاده کنیم و زبان یکی از اختراعات ذهن مهندسه ( آیا بصورت شهودی و غریزی قادر به تشخیص معنای کلمات هستیم؟ خیر)

هنرمند درون شما غالبا ناخودآگاه شما مستقر است و تنایج و اظهار نظر های خودش رو به خودآگاه شما می فرسته. همین مساله است که باعث میشه نتونیم دلیل پشت این اظهار نظرات رو ببینیم و احساسی مثل مورد الهام واقع شدن بهمون دست بده.

نتیجه گیری های عجولانه ی ذهن هنرمند غیر ارادی و معمولا چیزیه که به ذهمون می رسه. سوالی که پیش میاد اینه که چرا با این وجود خلاقیت ما به مرور زمان کمرنگ و کمرنگ تر میشه؟ مساله اینه که ما پس از دوران کودکی، بعد از بار ها اشتباه کردن با شناختی که از دنیای اطرافمون پیدا میکنیم یاد میگیریم از الگو های تکراری و کاربری ذهنیت قاضی استفاده کنیم ( ذهنیتی که صرفا مسئول انجام کار های تکراری و با وجود کاربرد زیادش در روزمره، چندان عمقی نداره به همین دلیل تصمیم گرفتم در این مقاله حرفی ازش نزنم. این ذهنیت میتونه معادل “والد” در سه هویت درونی “کودک”، “بالغ” و “والد” باشه که در مقاله قبلی درموردش صحبت کردم)

این ذهنیت رو میشه نقطه ی اشتراک ما و برخی حیوانات در نظر گرفت. احساس، غریزه و شهود چیزیه که ما داریم و حیوانات هم ازش بهره می برند.

ذهنیت هنرمند سرعت بالایی داره. شاید شما هم مثل من از قدرت تخیلتون در خواب تعجب کرده باشید. بنظرم دلیلش میتونه این باشه که ذهنیت مهندس (که در خودآگاه جای داره) فعال نیست و ذهنیت هنرمند میتونه آزادانه پیچیده ترین تصاویر رو بیافرینه.

تغییر و تسلط بر روی ذهنیت هنرمند به شدت مشکله. علی رغم تلاش های صورت گرفته در زمینه تلقین و هیپنوتیزم، تغییر چیزی که در ناخودآگاه جای گرفته همچنان سخته ( البته ذهنیت قاضی هم در ناخودآگاه قرار میگیره اما با تکرار و تمرین میشه به راحتی بهش تسلط پیدا کرد و رفتار های تکرار شونده/ عادات رو تغییر داد)

ذهن مهندس محدوده و در چارچوب تعریف شده ی مساله فکر میکنه. حتما با این مثال معروف آشنایی دارید که در اون، باید ذهن مهندس رو کنار بذارید و محدودیت ها رو در نظر نگیرید.

ذهنیت مهندس به ما در استدلال و نتیجه گیری های منطقی کمک میکنه. به همین دلیله که نتیجه گیری های این ذهنیت (درصورتی که از هر گونه دخالت توسط دیگر ذهنیت ها جلوگیری بشه) تقریبا همیشه درست و قابل استناده.

مثال اول این مقاله نمونه ای بود که در اون بعد از شنیده شدن مساله توسط ذهنیت مهندس، کنترل به دست ذهنیت هنرمند می افته و شروع میکنه به دخالت و نتیجه گیری اشتباه بر اساس چیزی که بنظرش درسته.

این ذهنیت عاشق ساختاره. عاشق الگوریتم. عاشق الگو هایی که قابل درک هستند و مخصوصا الگو هایی که برای حل مساله استفاده میشوند.

هرچند که تقریبا تمام ذهنیت ها از الگو ها و الگوریتم ها استفاده میکنند اما ذهنیت مهندس تنها کسیه که آگاهانه این کار رو انجام میده. به همین دلیل تغییر پذیره و در برابر آموزش مقاومتی از خودش نشون نمیده.

دقت بالا و درستی در نتیجه گیری باعث میشه این ذهنیت نسبت به هنرمند یا قاضی سرعت به شدت کمتری داشته باشه.

آیا بنظرتون شطرنج باز های حرفه ای نابغه هستند یا از هوش فراطبیعی برخوردارند؟ توانایی این شطرنج باز ها در استدلال و نتیجه گیری منطقی چندان تفاوتی با یک انسان عادی نداره. مهارت این شطرنج باز ها با استفاده از ذهنیت قاضی ( که با تمرین تقویت میشه و الگو هارو میشناسه) و همچنین ذهنیت هنرمنده ( که اینجور مواقع شاهد حرکت های خلاقانه بازیکن هستیم).

همونطور که گفته شد، ذهنیت مهندس به راحتی آموزش میبینه و در برابر الگو های جدید مقاومتی از خودش نشون نمیده. اگر کسی یک فرایند منطقی و استدلالی رو بار ها اشتباه انجام میده احتمالا پای ذهنیت قاضی در میونه.

ذهنیت هنرمند و مهندس مفاهیمی ناآشنا نیستند. این دوگانگی میان احساس و منطق در طول تاریخ به روش های گوناگون، با اندکی تفاوت در جزییات معرفی شده اند.

دوگانگی احساس و منطق مفاهیم ناآشنایی نیستند و در طول تاریخ با اسم های گوناگون و تفاوت هایی جزیی معرفی شده اند:

نکته ای که لازم به ذکره اینه که نه یانگ و نه یین هیچکدام مظهر خوبی یا بدی نیستند. این دو، دو جنبه ی مختلف از طبیعتند و در کنار یکدیگر، باعث دوام دنیا و هر آنچه در آن است شده اند.

انرژی های مردانه و زنانه را میتوان متناظر با هنرمند و مهندس دانست. انرژی مردانه از نظر طبیعی ( بدلایل فیزیولوژیکی) در مردان بیشتر از زنان است و بالعکس. یک انسان متعالی کسی محسوب میشه که بتونه تعادل بین این دو انرژی رو برقرار کنه (احتمالا موضوع یکی از مقاله های آینده)

سیستم 1 و سیستم 2 در کتاب تفکر سریع و کند نوشته ی دنیل کانمن معرفی شده اند و شباهت زیادی به تعریف ما از ذهن هنرمند و ذهن مهندس دارند (البته تفاوت ها بسیارند، آقای کانمن خلاقیت رو یک قوه ی خارج از بحث میدونه و سیستم یک در کتاب ایشون ترکیبی از ذهنیت قاضی و هنرمند محسوب میشه)

هوش مصنوعی که در یک سال اخیر به شدت مورد توجه واقع شده بر اساس توانایی خودش در تشخیص الگو ها، جست و جو سریع و موثر و یادگیری تدریجی شکل گرفته. بر خلاف نظر عده ای، بنظرم هوش مصنوعی هرگز به آگاهی و خلاقیت (مشابه آنچه در انسان هست) نخواهد رسید چون دایره ی توانایی های چت بات ها و ربات ها همیشه در ذهن مهندس باقی خواهد موند.

به این موضوع فکر کنید، دوست شما و chatgpt هر دو در پاسخ به یک سوال احساسی پاسخ های مشابهی میده. اما چه چیزی باعث میشه یکی رو آگاه بدونیم و دیگری رو نه؟

چطور ممکنه آگاهی بوسیله یک الگوریتم نوشته بشه؟

آگاهی هر چه که هست، جزوی از ذهنیت هنرمند در درون ماست و قابل انتقال و یاد دهی نیست.

و اما تفاوت ما و حیوانات.

حیوانات شهود قدرتمندی دارند. همچنین در اثر تکرار میتوانند آموزی ببینند. با این حال قوه ی استدلال و نتیجه گیری درستی ندارند. توجه کنید شرطی سازی عادی ( دادن پنیر به موش بعد از زدن دکمه) رو جزو نتیجه گیری های ذهنیت مهندس به حساب نمیاریم.

قوه شهود مطابق آنچه در بالا تعریف شد قابل تقویت نیست. شما یا انسان خلاقی هستید یا نیستید. یا از IQ بالایی برخوردارید و یا برخوردار نیستید ( فریب تبلیغات رو نخورید. هیچ مدرک موثقی درباره موثر بودن روش های تقویت هوش وجود ندارد)

با این حال خلاقیت ما میتونه نقشی در تصمیم گیری های روزانه مون نداشته باشه و همیشه بدون استفاده باقی بمونه. به همین دلیله که باید با مشغول نگه داشتنش اون رو ورزیده و آماده نگه داریم و در موقعیت های لازم، از اون استفاده کنیم.

سعی کنید قوه هنری خودتون رو به کار بندازید. هر حوزه ای که بهش علاقه دارید، از نقاشی گرفته تا موسیقی و تئاتر و نویسندگی

بنظرتون کودکان چطور به راحتی و با سرعت میتونند زبان مادری خودشون رو یاد بگیرند؟ نکته اینه که برخلاف روش های معمول یادگیری زبان (که معمولا از ذهنیت مهندس و یا قاضی استفاده می کنه) از شهود خودشون استفاده میکنند. کلمات رو با احساس یاد میگیرند نه با منطق. وقتی یک کودک انگلیس زبان میشنوه apple یک سیب رو حس میکنه همونطور که ما با شنیدن کلمه اش میتونیم مزه سیب رو حس کنیم. این رو مقایسه کنید با زبان آموزی که کلمات رو ناخودآگاه ترجمه میکنه و عملا زبان دومش به زبان اول گره خورده و به همین دلیل نمیتونه مهارت speaking رضایت بخشی داشته باشه.

چطور مثل یک کودک یک زبان رو یاد بگیریم؟ بهترین روش زندگی کردن در کشوری با همون زبان هست و کمترین کاری که میتونید بکنید، دیدن فیلم ها و موسیقی ها بدون ترجمه و استفاده از دیکشنری یک زبانه است.

مطالعه، تفکر و تمرین!

مطالعه درباره ی منطق، فلسفه، روی های جلوگیری از مغلطه ، مباحثه با دیگران، یادگیری مهارت های تفکر انتقادی، و در کل مطالعه در هر زمینه ای و کسب اطلاعات مفید باعث میشه دایره توانایی های فکری شما افزایش پیدا کنه و بتونید از ذهنیت مهندستون به خوبی استفاده کنید.

source

توسط artmisblog