ایسنا/کرمانشاه چرخی فلافل فروشی از همان دور توجهم را جلب می‌کند. هوا حسابی گرم است و مرد جوان زیر سایه‌بان کوچکی که اطراف چرخش ساخته حسابی مشغول کار است.

نزدیک‌تر که می‌روم به حساب اینکه مشتری هستم سفارشم را می‌خواهد و وقتی می گویم خبرنگارم هیجان زده بدون توجه به من سریع صدایش را بالا برده و مردی که آنطرف‌تر ایستاده را با عنوان «داش علی» صدا می‌زند. آرامش می‌کنم و می‌گویم با خودش قصد گفت‌وگو دارم که یک باره سرخی خجالت در صورتش می‌دود و مردد نگاهم می‌کند.

سن و سالی ندارد و برای همین اول از همه سنش را می‌پرسم و با فهم اینکه ۲۰ ساله است می‌دانم یک رای اولی برای انتخابات ریاست جمهوری محسوب می‌شود، خیلی رک می‌پرسم در انتخابات شرکت می‌کنی و او هم خیلی رک اما با لحنی آغشته به شرمندگی می گوید: «نه والا!» می ‌گویم چرا و جوابش می شود یک کلمه: «بیکاری»

می‌گویم مگر الان کار نداری؟ و وقتی جواب می دهد می فهمم همان «داش علی» صاحب این چرخی است و او اینجا روزانه برای ۱۰۰ هزار تومان کارگری می‌کند.

از خودش و خانواده‌اش هم که می‌پرسم، می‌فهمم در خانواده پرجمعیت یازده نفره، سجاد اولین فرزند است و کمک حال پدر و مادر.

از درس و دانشگاه هم که می‌پرسم پای پول را وسط می‌کشد و می‌گوید: پول دانشگاه آزاد نداشتم و می‌گویم چرا دانشگاه دولتی نرفتی فقط لبخندی خِجل، تحویلم می‌دهد.

از مهارتش هم که می پرسم می‌فهمم کاری بلد نیست و وقتی می‌گویم چرا سراغ مهارتی نرفتی باز هم لبخندی و سرتکان دادنی نصیبم می‌شود.

وقتی از مزایای مهارت داشتن می‌گویم که با داشتن یک مهارت می‌تواند خودش صاحبکار شود و درآمد خوبی کسب کند قدری به فکر فرو می‌رود و می گوید کجا مهارت یاد می دهند؟! و من از حرف‌های سجاد کم کاری مسئولین و کم کاری خودمان را به عنوان رسانه بیشتر می‌فهمم که چرا به جوانان و نوجوانانمان فرهنگ کار و کارآفرینی و مهارت آموزی را یاد ندادیم.

بعد از این صحبت‌ها می‌گویم خب حالا فهمیدیم بخش اصلی مشکل بیکاری‌ای که داری مقصر خودت هستی، حالا چرا در انتخابات شرکت نمی‌کنی؟! با تردید می‌گوید این سالها کاری نکردند. پدر و مادرم می‌گویند قدیم خیلی وضعمان خوب بوده و تا این را می‌شنوم می گویم: پس الان پدرت که وضع خوبی داشته ملک و املاکی هم دارد که مجبور نباشی با این سن و سال، جور یک خانواده یازده نفره را بکشی؟! که در جوابم لبخندی می زند و می گوید: «نه، هیچی ندارد»، می گویم: حتما در گذشته داشته که الان از دست داده است، خنده‌اش این بار بیشتر می شود و می گوید: «نه، قبلا هم نداشته» می‌گویم: پس چرا گفته وضع خوب بوده؟ این بار سعی می‌کند خنده اش را کنترل کند و می گوید «این هم حرفی است!»

بعد از کلی نصیحت درباره اینکه خودش باید درباره گذشته کشور از میان اسناد و کتاب‌ها و مستندات تحقیق کند و اینکه انتخابات می‌تواند سرنوشت او را به عنوان یک جوان تغییر دهد. از او خداحافظی کرده و راه می‌افتم در دل بازار تا ببینم دیگران چه نظری درباره انتخابات دارند.

کمی آنطرفتر اتوگالری بزرگی نظرم را جلب می‌کند، داخل گالری چند خودروی گران قیمت ردیف شده و کمی آنطرف‌تر مردی که از ظاهرش میشد فهمید به اصطلاح خودمان از همان قشر بی‌درد است، پشت میزش نشسته.

از شرکت در انتخابات که می‌پرسم از تردیدش در انتخاب نامزدها می‌گوید. می‌فهمم قصد شرکت دارد، اما هنوز مردد است که به چه کسی رای بدهد. از ویژگی‌های کاندیدای مدنظرش که می‌پرسم می‌گوید: فقط به دادِ مردم برسد و به این قشر محروم و مستضعف کمک کند.

از او که بازنشسته آموزش و پرورش هم هست در باره راه‌های شناختش می‌پرسم که می‌گوید: بالاخره حرف‌هایشان را می‌شنویم، مناظرات را تجزیه و تحلیل می‌کنیم و از دیگران هم که بیشتر در جریان این امور هستند مشورت می‌گیریم تا درنهایت به جمع‌بندی برسیم.

از اتوگالری بیرون آمده و آن طرف‌تر خانم جوانی که کلی خرید دستش گرفته توجهم را جلب می‌کند و وقتی سراغش رفته و از او هم درباره انتخابات می‌پرسم، می‌فهمم او هم شرکت می‌کند، اما هنوز برای انتخاب کاندیدای مدنظرش مردد است.

از او هم که درباره ویژگی‌های یک رییس جمهور خوب می پرسم، به درد مردم اشاره می کند و می گوید: کسی باید باشد که به فکر درد جامعه و معیشت و بیکاری جوانها باشد.

او هم صحبت‌های برخی کاندیداها را شنیده و می‌گوید برای جمع بندی نهایی فعلا مردد است و باید ببیند طی دو روز آخر چه می شود.

کمی در دل بازار شلوغ راه می‌روم و به مردم و روزمرگی‌هاشان نگاه می‌کنم که وانتی که درست جلوی آفتاب در این گرما خیار و گوجه می فروشد توجهم را جلب می‌کند.

سراغش می‌روم و از شرکت در انتخابات که می‌پرسم، قاطعانه جواب مثبت می‌دهد و وقتی چرایی‌اش را می پرسم همانطور که خیارها را بالا و پایین می کند، می گوید: بالاخره نمی‌شود بی‌تفاوت بود. من هم در این انتخابات دخیلم، اعتمادم کم شده اما وظیفه‌ام هست که شرکت کنم. شاید خدا کمک کرد و اتفاق خوبی افتاد.

از او هم که ویژگیهای رییس جمهور مدنظرش را می پرسم می گوید: کسی باید باشد که به درد و مشکلات مردم برسد.

گیلاس فروشی هم آنطرفتر روی چرخی، کنار سایه یک درخت بساط کرده و وقتی از او درباره شرکت در انتخابات می پرسم خیلی صریح می گوید: برای چه شرکت کنم؟! نه بچه‌ام گرسنه مانده، نه می خواهم سرکار دولتی بروم، نه نیازی دارم، برای چه رای بدهم!

از جملات عجیبش هنوز متحیر مانده که می پرسم چرا؟ و کوتاه می گوید: نیازی نمی‌بینم بخواهم رای بدهم!

متحیر از جواب‌های جوان گیلاس فروش، مادر و دختری را می بینم که آنطرف‌تر مشغول پیاده روی در دل بازار هستند و همراهشان می شوم تا نظر آنها را درباره انتخابات بدانم که هردو جواب مثبت می دهند و وقتی از ویژگی های کاندیدای مدنظرشان می‌پرسم روی صداقت و کارآمدی تاکید می کنند.

از راه های شناخت هم که می پرسم مادر زودتر جواب می دهد که سوابق برایمان مهمتر از حرف های فعلی فرد است و گذشته‌اش برایمان اهمیت بیشتری دارد.

از آنها هم جدا می شوم و آنطرف تر دختر جوانی را می بینم که در یک مغازه دو سه متری مشغول چیدن شلوارها در تنها قفسه داخل مغازه است.

متحیر از ابعاد کوچک مغازه از او درباره شرکت در انتخابات می پرسم که قاطعانه می گوید: بله، و وقتی چرایش را می پرسم صادقانه می گوید: دوست دارم! من هم صداقتش را دوست دارم و با لبخندی از ملاک هایش برای انتخاب می پرسم و او با همان صداقتش می گوید: فقط به کار جوان‌ها برسد.

الهام تحصیلاتش در حوزه بهداشت است و می‌گوید: تحصیلات کاندیداها مهم است، اما مهمتر این است که بتواند به درد جوان ها برسد و کاری برایشان انجام دهد.

از او و مغازه کوچکش جدا می شوم و کمی آنطرف تر جلوی جوانی که از گرمای هوا حسابی کلافه شده و به سرعت طی مسیر می کند را می‌گیرم. می فهمم از نورآفتاب حسابی اذیت شده و برای همین به زیرسایه بان یکی از مغازه ها راهنمایی‌اش می کنم و در این حین از برنامه‌اش برای شرکت در انتخابات می پرسم که قاطعانه با بالا و پایین کردن سرش از مشارکتش در انتخابات می گوید، اما این مشارکت را مشروط می کند و می گوید: اگر کاندیدای مدنظرم تا آخر بماند رای می دهم، اگر نباشد نه.

از ویژگی های همان کاندیدای مدنظرش که می پرسم می گوید: ساده زیست و انقلابی باشد. می گویم از چه طریق به این شناخت می رسی که او هم به سوابق و گذشته همان کاندیدا اشاره می کند و می گوید: برای شناخت بیشتر بعضا به حرف اطرافیان معتمد هم گوش می دهم، اما شبکه های اجتماعی کمتر.

آنطرف‌تر زنی مسن با کلی خرید در دست توجهم را جلب می کند و وقتی از شرکت در انتخابات می پرسم او هم درجوابم می‌پرسد که چرا باید شرکت کنم؟

می پرسم خب چرا؟ دوباره جوابم یک سوال می شود که «خودت نمی دانی؟!» و وقتی می گویم شما بگو کلافه می‌گوید کدامشان کاری به نفع ما انجام دادند و بعد هم با توپ پُر خریدهایش را بالا آورده و با نشان دادن گوشت چرخ کرده ای که گرفته می گوید من باید گوشت گردن بگیرم که بچه‌هایم حداقل دو وعده در ماه گوشت قرمز بخورند.

می گویم چرا به کسی رای نمی دهید که این وضع را درست کند که می گوید کدامشان به فکر قشر محروم است که به او رای بدهم؟! و راهی می شود و نمی ماند تا جوابش را بگیرد.

هوا حالا حسابی گرم شده و من هم کم کم کلافه می شوم و ترجیح می دهم این بار سراغ مردم در یک جای مسقف بروم! و در این حین چشمم به یک املاکی می افتد که مردی سپید موی با تسبیحی که در دست مدام می چرخاند روی یکی از صندلی های آن نشسته، املاکی خلوت است و پیرمرد چشم به بیرون دوخته و تسبیح می گرداند و رفت و آمدمردم را نظاره می کند، چهره اش که گرد پیری روی آن نشسته دلنشین است و وقتی سراغش می روم با لبخندی پذیرایم می شوم

از شرکت در انتخابات که می پرسم با لبخندی می گوید: چرا شرکت کنم؟! وقتی کلی گرانی و بدبختی داریم، الان همین فصل مستاجر می آید اما با ۱۰۰ میلیون تومان هم نمی تواند خانه بگیرد و من ناراحت می شوم، هرچند خودم هم مستاجرم.

می گویم خب قانون داریم که امسال باید اجاره بها نهایتا ۲۵ درصد گران شود و نباید خیلی اجاره ها را بالا ببرند، لبخندش عمیق تر می شود و می گوید: «دخترم کی گوش بدهد؟!، منِ مستاجر مخالفت کنم، از خانه بیرونم می کنند» و وقتی می گویم طبق قانون صاحبخانه نمیتواند شما را بیرون کند و نباید خانه را خالی کنید، می گوید: «خب این می شود لات بازی! ما اینطوری نیستیم، صاحبخانه بگوید برو، می رویم !»

ظاهرا از قانون و مصوبه جدید نرخ افزایش اجاره بها و … خبر ندارد و وقتی کلی برایش توضیح می دهم به فکر فرو می رود و تا حدودی می توان قانع شدن را نگاهش دید

بعد از کلی حرف راجع به قانون اجاره بها و بازار مسکن و … سراغ بحث داغ انتخابات می روم و می گویم: بهتر نیست شما که نگران مسکن و مستاجران هستید به کسی رای بدهید که این وضع را درست کند، بازهم به فکر فرو رفته و این بار با سوالش غافلگیرم می کند و می گوید: دخترم تو به کی رای میدهی؟! من هم به همان رای میدهم، معلوم است خوب می شناسیدشان

از این تغییر موضع ناگهانی خنده‌ام می گیرد می‌گویم: حاج آقا نیازی است بدون فکر برای رای دادن و انتخاب کاندیدا تصمیم بگیرید و به جای گوش دادن به حرف من و امثال من بهتراست خودتان خوب تحقیق کنید که کاملا جدی می گوید: من اهل دروغ نیستم اول نخواستم رای بدهم حالا که حرف زدی، می خواهم رای بدهم و به هر کسی که گفتی رای می دهم و وقتی اصرارش را می بینم از کاندیدای مدنظرم برایش می گویم و برق رضایت را در چشمانش می بینم.

از پیرمرد مهربان هم خدافظی کرده و این بار ترجیح میدهم با خودرو به نقطه دیگر این شهر بروم، بعد از مدت طولانی طی مسیر به حوالی دانشگاه می‌رسم و همین که پیاده می شوم، پست چیِ موتورسوار از کنارم رد می شود، برایش دست تکان داده و او باتعجب متوقف می شود

خودم را به او رسانده و بی‌مقدمه سر اصل مطلب می‌روم و می گویم در انتخابات شرکت می کنید یا نه؟! و او هم بدون تعلل و قاطعانه می گوید، «بله»، می گویم به جمع بندی رسیده‌اید که بازهم جوابم یک «بله» قاطع می‌شود، از ویژگی‌های کاندیدای مدنظرش هم که می‌پرسم می گوید: باید انقلابی باشد، مومن باشد و به سوابق هم نگاه می‌کنم

می گویم چطور قاطعانه به نتیجه رسیده که به مناظرات اشاره می‌کند و می گوید: هم حرف‌هایشان را شنیدم، همه سوابقشان را بررسی کردم و در نهایت به یک شناخت رسیدم.

از پستچی زحمتکش که در این گرمای هوا روی موتور بسته‌های پستی را جابجا می‌کند هم قدردانی و خداحافظی می‌کنم و اینبار در محوطه دانشگاه، مردی کت‌وشلواری که کیف دستی چرم دارد توجهم را جلب می‌کند، به نظر از اساتید دانشگاه باشد و برای همین همان اول کار از او درباره شغل و حرفه‌اش می‌پرسم که متوجه می‌شوم حدسم درست است.

از او درباره شرکت در انتخابات می‌پرسم که او هم قاطعانه جواب مثبت می دهد و وقتی از ویژگی‌های کاندیدایش می‌پرسم از صداقت و صلاحیتش می‌گوید و ادامه می‌دهد: کسی که رئیس‌جمهور می‌شود باید بتواند مشکلات مردم را حل کند و صداقت داشته باشد.

می گویم چطور به این شناخت رسیدید که به مناظرات اشاره می کند و می گوید: در مناظرات مشخص بود که چه کسی راست می گوید و چه کسی برنامه دارد و چه کسی میتواند مشکلات مردم را حل کند، بنده به شخصه به حرف اطرافیان گوش نمیدهم و خودم تحقیق میکنم که چه کسی صادق‌تر است و چه کسی واقعا صلاحیت دارد.

دوست دارم ساعت‌ها و ساعت‌ها راه بروم و با مردم کوچه و بازار بیشتر حرف بزنم اما چه کنم که گرمای هوا از گرمای بحث انتخابات پیشی می‌گیرد و برای همین راهی دفتر می‌شوم و در راه به این فکر می‌کنم که کجای مسیر کم کاری کرده‌ایم که خیلی‌ها هنوز به اهمیت انتخابات پی نبرده‌اند و خیلی‌ها هنوز نمی‌دانند ریشه مشکلات امروزشان در انتخاب‌های غلط دیروزشان است و خیلی‌ها هنوز نمی‌دانند سرنوشتشان دو روز دیگر تغییر می‌کند.

انتهای پیام

source

توسط artmisblog.ir