مصاحبه با جیم برای بیوگرافی نشان داد که او – و تأثیر او بر دنیای مدرن – بسیار بیشتر از آن چیزی است که تقریباً هر کسی متوجه شود.
در علم و زندگی، پاداش یک ذهن کنجکاو این است که به دنبال یک چیز بگردید و چیز دیگری را پیدا کنید که جالب تر است . اینگونه بود که جیمز لاولاک – متفکر نظریه گایا – دیدگاهی را توضیح داد که او را به یکی از تأثیرگذارترین متفکران قرن گذشته تبدیل کرد و او مرا تشویق کرد که در مصاحبه با او در طول دو سال گذشته برای بیوگرافی از همین رویکرد استفاده کنم.
چیزی که فاش شد این بود که، حتی فراتر از مراسم ترحیم و ادای احترامی که پس از مرگ او در 103 سالگی انجام شد، جیم – و تأثیر او بر دنیای مدرن – بسیار بیشتر از آن چیزی بود که تقریباً هر کسی تصور میکرد.
لاولاک قبل از هر چیز به خاطر نظریه گایا، که کلینگرترین راههای درک حیات روی زمین است، مورد تحسین قرار میگیرد، اما ریشههای این فرضیه ممکن است بسیاری از نزدیکترین پیروان او را شگفتزده کند. شناخته شده است که او برای وزارت دفاع بریتانیا کار میکرده است، اما میزان نقش او در حفاظت از مردم و سرویسهای اطلاعاتی (او فقط به شوخی خود را «مینی کیو» توصیف کرد) تا حد زیادی توسط نیروهای امنیتی پنهان شده است. قانون اسرار رسمی
دسترسی به چنین ذهنی، و وسعت تجربه ای که نشان می داد چگونه تاریخ علم با روابط به اندازه ایده های درخشان یک نابغه شکل می گیرد، یک امتیاز بود.
جیم همچنین بامزهتر، جذابتر و مهربانتر از آن چیزی بود که شهرت تنهای خود را نشان میداد. فکر میکنم همدردی بخشی از دلیلی بود که او موافقت کرد تا زندگینامهاش را بنویسم. من پس از ملاقات با او برای اولین بار در تابستان 2020 وارد میدان شده بودم و ماه ها منتظر پاسخ بودم. سپس با ایست قلبی زندگی من زیر و رو شد و برای احیای دوباره به سه شوک نیاز داشتم.
در حالی که من روی تخت بیمارستان در حال نقاهت بودم، جیم بهترین لحظه را برای گفتن اینکه مشتاقانه منتظر به اشتراک گذاشتن داستان زندگی خود با من است، انتخاب کرد و چند کلمه تشویق کننده اضافه کرد. من همچنین در دهه 50 خود بودم که اولین حمله قلبی خود را تجربه کردم، اما از 100 سالگی گذشته ام. هنوز زندگی زیادی در شما وجود دارد. او بلافاصله الهام بخش من برای Life 2.0 شد.
با این شروع، رابطه زندگی نامه نویس و سوژه همیشه تا حدودی غیرعادی بود. من هیچ حال و حوصلهای نداشتم – در واقع، در هیچ شرایط جسمی- قرار نداشتم که یک خط سوال تحریکآمیز را پیش ببرم. من فقط می خواستم گوش کنم و یاد بگیرم و تجربه را برای هر دوی ما تا حد امکان بدون استرس و لذت بخش کنم. مکان مطمئنا کمک کرد.
جیم، یک خبره از طبیعت که همیشه مکانهای آرام و دور از مسیر و عاری از حواسپرتیهای ناخوانده را ترجیح میداد، با همسرش سندی در یکی از زیباترین و دورافتادهترین نقاط دورست زندگی میکرد – کلبه گارد ساحلی سابق در یک پرتاب سنگ. از زونا ساحل چسیل. من در یک پارک کاروانی یا یک میخانه کاهگلی در آن نزدیکی می ماندم و هر روز صبح به سمت ساحل پیاده می شدم، در کنار پرچین ها و در میان مزارع به خانه جیم می رفتم، ساعت ها صحبت می کردم و به موقع برای صرف ناهار برمی گشتم. در طول تقریباً دو سال، من 34 بار از آن شیب بالا و پایین رفتم.
آمدم تا این دیدارها را نوعی درمان متقابل ببینم. برای جیم، فکر میکنم این آخرین فرصت برای آپلود زندگیاش بود. او در آخرین کتاب خود، Novacene، نظریه ای را مطرح کرده بود که در گذار به جهانی که توسط هوش مصنوعی اداره می شود، انرژی به طور فزاینده ای به داده تبدیل می شود.
من خودم را به عنوان بخشی از این فرآیند می دیدم که هر کلمه را ضبط می کردم و خاطرات را برای جزئیات قفل شده اسکن می کردم. چند بار از جیم پرسیدم که چگونه خود را پس از مرگ تغییر می دهد. در اولین فرصت، او پاسخ داد: «مرگ بخشی از گایا بودن است. همه اتم ها با بقیه مخلوط می شوند، البته به جز هیدروژن که به فضا می گریزد.
بعداً این سؤال را در قالب Novacene مطرح کردم: آیا جیم بیشتر بخشی از منظره می شود یا ایده؟ دومی، فقط به شوخی گفت: «به تو بستگی دارد»، یعنی بیوگرافی. او در مورد مرگ کنجکاو بود، همانطور که درباره همه چیز کنجکاو بود. وقتی برای قدم زدن در کنار دریا بیرون بودیم، او با عصبانیت پرسید که آیا بعد از توقف قلبم متوجه شدم یا نه: "آنجا چه حالی دارد؟"
او در زندگی خود بارها به این موضوع نزدیک شده بود. جیم هشت بار به دلیل سرطان پوست تحت درمان قرار گرفته بود، تحت عمل جراحی قلب باز قرار گرفته بود، کلیهاش را از دست داده بود، از ذاتالریه و سل رنج میبرد و بیشتر عمر خود را صرف کار با سموم، مواد رادیواکتیو و مواد منفجره کرده بود. او همچنین از خود به عنوان خوکچه هندی برای آزمایش سوختگی و خفگی در طول جنگ جهانی دوم استفاده کرد. (تنها باری که جیم روی همسترهای واقعی آزمایش کرد، زمانی بود که یکی از همسترها را منجمد کرد و در یک مرحله کریوبیولوژی در دهه 1950 به زندگی بازگرداند.)
در سالهای آخر زندگی، وضعیت سلامتی جیم در نوسان بود. در روزهای بد، او به وضوح ضعیفتر بود و بیشتر به عکسها و اسناد تکیه میکرد. در روزهای خوب، او با داستانهای طولانی و با چنان انرژی به من سر میزند که مجبور میشوم پس از تقریباً چهار ساعت خسته و کوفته، توقف کنم. حافظه کوتاه مدت او نامحسوس بود، اما یادآوری نام ها، مکان ها، ترکیبات شیمیایی، فرمول های فیزیک و لیمرهای کثیف از بیش از 50 سال پیش شگفت انگیز بود.
صحبت با جیم به معنای سفر در زمان بود. من او را بهعنوان نسخهای نابغه علمی از فارست گامپ دیدم که بسیاری از مهمترین رویدادهای علمی قرن بیستم را در بر گرفت و در هر نوبت جهان را شکل داد.
او بخشی از مأموریتهای ناسا برای یافتن حیات در مریخ بود، آزمایشهای ریزش بمب اتمی را در کالیفرنیا انجام داد، برخی از اولین هشدارها را در مورد اختلالات آب و هوایی صادر کرد، و اولین کسی بود که گازهای ساخت بشر را در استراتوسفر کشف کرد که منجر به یک بحث جهانی در مورد سوراخ ازن او همچنین پدری فداکار بود که فرزندانش را به سبک گندالف با آتش بازی های سفارشی و بمب های دست ساز سرگرم می کرد.
جیم یک دکترای پزشکی بود که در زمینههای مختلف از شیمی و ویروسشناسی گرفته تا اگزوبیولوژی و فیزیک جوی مطالعات پیشرو در جهان انجام داد. او برای شل، ناسا، هیولت پاکارد، پای کمیکال، دانشگاه ریدینگ و سرویسهای اطلاعاتی کار میکرد، اما توانست یک متفکر برجسته محیطزیست و همچنین صنعتی باشد.
او حداقل به اندازه یک نظریه پرداز مهندس بود. او در آزمایشگاه خانگی که در انباری ساخته بود، یک ماشین تراش خرید تا ابزار خود را بسازد. اختراع آشکارساز جذب الکترون او نقشی کلیدی در تکامل جنبش زیست محیطی ایفا کرد زیرا این دستگاه حساس ترین دستگاه در جهان برای اندازه گیری تجمع سموم در خاک، آب و هوا بود.
جیم متواضع بود. او به من گفت: «من هرگز خودم را حتی به طور مبهم نابغه نمیدانستم»، اما با تعجب ناباورانه به مسیر خود نگاه کرد. "این یک زندگی خارق العاده است که من داشته ام."
او موهبت واقعی خود را توانایی عبور از مرزها و ترکیب میدان ها می دانست. نقش من این بوده است که چیزها و ایده های جدا شده را کنار هم بیاورم و کل را بیشتر از مجموع اجزاء کنم.
این امر او را با بسیاری از معاصرانش در دانشگاه که با تخصص در زمینههای پراکندهتر شغلی ایجاد کرده بودند، درگیر کرد. جیم از نبردهای فکری حماسی خود در دهه های 1970 و 1980 با افرادی مانند ریچارد داوکینز و فورد دولیتل شکایت کرد: «مشکل علم این است که بیشتر و بیشتر در مورد کمتر و کمتر است.
خشم آنها توسط فرضیه گایا برانگیخته شده بود، روشی جدید برای درک زمین به عنوان یک سیستم خود تنظیم کننده. این امر در دهههای 1970 و 80 رادیکال بود، زیرا دیدگاه رایج نئوداروینیستی را که زندگی توسط محیط شکل میگرفت به چالش کشید.
نظریه گایا – که توسط لاولاک با همکاری دیان هیچکاک و لین مارگولیس توسعه یافت – با بیان اینکه برعکس آن نیز درست است، یک قدم جلوتر رفت: زندگی محیط را شکل می دهد. این ایده که جلبک ها و دیگر موجودات ریز و بی زرق و برق بیشتر کار سخت را در حفظ تعادل شیمیایی جو انجام می دهند، قبل از گایا عجیب و غریب تلقی می شد، اما اکنون بخشی اساسی از علم سیستم زمین است.
جیم یک قدم فراتر رفت و گفت که سیاره مانند یک موجود زنده رفتار می کند – استعاره ای که نئوداروینیست ها را بیشتر خشمگین کرد، اما تضمین کرد که این کل نگرترین تئوری بسیار فراتر از محدوده آکادمیک گسترش یافته و به یک اصل در ادیان عصر جدید و بخشی از فرهنگ عامه مدرن
همچنین جیم را به یک گورو تبدیل کرد، با نفوذی که به مارگارت تاچر، واسلاو هاول، ریچارد برانسون و ویوین وست وود گسترش یافت. جیم به من گفت: "همه آنها به دنبال راهنمایی برای نجات جهان از من هستند، اما من مطمئن نیستم که بتوانم کمک کنم." من نمی توانم مسئول کل سیاره باشم. من تمام تلاشم را می کنم.»
او هم مثل هر کسی انبوهی از تضادها بود. در زمانهای مختلف در طول 30 سال گذشته، او خود را موافق و مخالف سبز اعلام کرد و بهطور به یاد ماندنی یک فاجعه آب و هوایی قریبالوقوع را پیشبینی کرد تا چند سال بعد خود را به خاطر هشداردهنده بودن بیش از حد سرزنش کند.
در پایان، او یک بار دیگر مملو از پیش بینی بود و این احتمال را بررسی کرد که همه گیری کووید یک مکانیسم بازخورد منفی Gaian برای کاهش فشار انسان بر روی سیستم زمین باشد. او بیش از یک بار مشکلات گایا را با سلامتی خودش مقایسه کرد: "من می توانم شما را درک کنم خانم پیر. ما هر دو در یک مشکل مشابه هستیم.»
دلم برای آن گفتگوها بسیار تنگ خواهد شد. اگرچه جیم اغلب به آرامی ارزشهای گاردین را مسخره میکرد و من گاهی اوقات چشمانم را به دیدگاههای محافظهکارانهتر او میچرخانم، شرکت او را گرامی میداشتم و از مهماننوازی او و سندی سپاسگزار بودم. این کار معمول روزنامه نگاری من نبود، اما هر چه به هم نزدیکتر می شدیم، بیشتر درباره موضوعات حساس صحبت می کرد.
او گفت که در این مرحله از زندگی، می تواند چیزهایی را به من بگوید که قبلاً هرگز به کسی نگفته بود، که به معنای دیدگاه شخصی و سیاسی تر در مورد نحوه ساخت تاریخ علمی بود. ما هرگز دعوا نکردیم. من آنجا بودم تا بپرسم، گوش کنم و مهمتر از همه، سعی کنم بفهمم که چگونه جیم به جیم تبدیل شد و دیدگاههای او چگونه تکامل یافت.
کنجکاوی او را راند. دقت او را خوشحال کرد. اما این هرگز فقط در مورد علم و داده ها نبود، بلکه شهود و احساس بود. به همین دلیل است که نظریه های جیم همچنان جذاب و مرتبط هستند. یکی از شعرهای مورد علاقه او یک مقبره آروندل اثر فیلیپ لارکین بود. او میتوانست مصراع آخر را بخواند، که اکنون مناسبتر از همیشه به نظر میرسد.
زمان آنها را به شکل دیگری درآورده است
ناحقیقت وفاداری سنگ
آنها به سختی به معنای به وجود آمده است
نماد نهایی آنها، و برای اثبات
تقریباً غریزه ما تقریباً صادق است:
آنچه از ما باقی خواهد ماند عشق است.